انسان موجودی اجتماعی است و از بدو تولد نیاز به برقراری ارتباط با دیگران را در وجود خویش احساس می کند. حتی گریه های دوران کودکی می تواند به عنوان نخستین تلاش وی برای ایجاد ارتباط با محیط اطراف تلقی شود. اما آنچه در این میان از اهمیت والایی برخوردار است، توانایی بکارگیری زبان می باشد. بررسی جایگاه زبان و شیوه های روایتگری آن در ادبیات به ویژه در جریان رمان نو بسیار حاﺋز اهمیت است. در اواخر قرن بیستم که انسان با بحران بی هویتی روبرو می شود، نویسندگان رمان نو نیز تحت تاثیر عوامل اجتماعی در رمان های خود، با حذف محتوا، بیشترین تلاش خود را معطوف ساختار آثار خود کرده اند. مارگریت دوراس به نیاز انسان به برقراری ارتباط زبانی با همنوعان خویش، اشاره کرده و به نمایش فرار از تنهایی انسان معاصر می پردازد. ناتالی ساروت به بررسی لایه های زبانی پرداخته و از نقش ضمیر ناخودآگاه و آگاه در تحولات گفتاری سخن به میان می آورد. آلن رب گری یه با مقدم شمردن اشیا بر انسان، بخش اصلی رمان خود را به توصیف اشیا اختصاص می دهد. کلود سیمون نیز با در هم شکستن محدودیت های زمانی زبان، دخالت خواننده را در پیشبرد حوادث اثر می طلبد. و در نهایت میشل بوتور با نظم بخشیدن به عناصر مکان و زمان، نقش زبان را در ایجاد تحولات در شخصیت ها برجسته تر نمایان می سازد.